
دیشب دست تنهایی ام رو گرفتم و دوتایی از خونه زدیم بیرون...
نم نم بارون میبارید،چه هوایی بود...
خیس شدیم زیر بارون ...
بهم گفت زیر بارون سیگار میچسبد...
وسوسه ام کرد...
از نزدیک ترین مغازه یک پاکت سیگار گرفتیم و...
روی آخرین نیمکت پارک زیر درخت پیر چنار...
نشستیم و نخ به نخ خاطره دود می کردیم...
بی هوا گونه هایم خیس شد از اشک...
و دستی جز دست خودم اشک هایم را پاک نکرد...
خسته ام...
خسته ام از این همه خاطرات مبهمی که فراموش نمی شوند...
خسته ام...
خسته ام از این همه تنهایی که "تنهایی"به دوش می کشم...
javahermarket
نظرات شما عزیزان: